خاطرات کودکی

سلام میکنم به دختر ای قشنگ وبی نظیرم .زمان چقدر سریع میگذردانگار همین دیروز بود لحظه های بیقراری ما برای امدنتان . باتولد شما زندگی دونفره ما رنگ وبوی دیگری گرفت وبانفسهای شما معنا پیدا کرد.فقط خدامیداند که چقدر شمارا دوست دارم ومیمیرم وقتی ازارزوهای کودکانه اتان برایم حرف میزنید درهمان لحظه دلم میخواهداز نردبان خیالتان بالابروم وبر بام اسمان بنشینم ونمار عشق بخوانم وخوشه طلایی خورشید رابگیرم تابه ملکوت نزدیک شوم واز نیستی به هستی که ذات خداوند تعالی است برسم.وانگاه که به صداقت چشمانتان سفرمیکنم چیزی جزپاکی ومعصومیت ویکرنگی ودلهایی که خالی از کینه است نمی یابم. ودراین اندیشه هستم که چرا عده ای به انچه که خداوند به انها عطا میکند اعتنایی نمیکنندوهمیشه در ارزوی چیزهایی هستند که ندارند کودکان امانتهای الهی هستند قدراین نعمت بزرگ را بدانیم وانهارا عاشقانه وتا بینهایت دوست داشته باشیم زیرا که با پاکی وزلالی چشمان انهاست که مابه بهشت خدا میرسیم . گلهای بهشتی من : همیشه شاداب باشید وخوشحال که ماباشادی شما زنده هستیم ومن ازخداوند برایتان عاقبت بخیری وسلامتی وموفقیت راخواهانم وخداوند رابسیار شاکرم که این دو هدیه اسمانی را به ماعنایت کرد وانجه که دختران دلربای من راخاص تر کرده است اینکه انها سادات هستند وخداوند کمک کند که من لایق این لطف الهی باشم وفردای قیامت جدشان شفاعتم کند. امییییییییین دلنوشته ای از زبان مامان مریم وبابا مهدی

مامانی و بابایی فرشته های نازوبامزه نرگس جون وساراجون 8 مطلب

تعداد مطالب : 8
تاریخ عضویت : 16 اردیبهشت 94